اشتباه کردم، ترسیدم نکنه کارها خراب شود فاجعه ای درست شود پس چیزی نگفتم خنده هایم را پنهان کردم نکنه به کسی بر بخورد پس دردها را فرو خوردم دردها عمیقتر شد تا اینکه از همه کناره گرفتم چون نقش دیگران را در اشتباهات نادیده گرفتم وفداکاری های بی موردی در حق دیگران  کردم که اول از همه به خودم لطمه میزد خود را ناقص یافتم چونکه چیزی برای عرضه به دیگران نداشتم بلکه همه چیز را در درونم ریخته بودم پس سکوت کر کننده ای رخ داد که دیگران را اذیت میکرد این سکوت همان حرفهای فروخورده ی من بود حرفهایی که حتی وقتی به خودم میزدم خود را دیوانه می انگاشتم و اینقدر به خود سخت گرفتم که دهانم پیش دیگران قفل شد.وقتی این کار را با خود میکنی صبوری زیادی می خواهد تا دردهایت را بپذیری و کم کم بتوانی دردهایت را به دیگران بگویی.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها